ناقوس کلیسای عشق

خدایا تنها تر از همیشه می نویسم تنهاتر از سیاهی شب

ناقوس کلیسای عشق

خدایا تنها تر از همیشه می نویسم تنهاتر از سیاهی شب

بهار نو

خدایا! چرا هیچ چراغی شبستان دلم را روشن نمی کند

چرا مرغان دریایی روی امواج صدای من بال نمی زند

چرا یاس سپیدی در باغچه  نمی روید

چرا اینقدر شبیه سنگ ها شده ام

خدایا! می خواهم چنان پیچکی کنجکاو از دیوارها و پنجره هابگذرم و در حواشی نگاه تو ساکن شوم.

می خواهم از مرداب های عفن گناه بگریزمو به اقیانوس امواج و بی ساحل لطف تو بپیوندم

می خواهم گیاه بکری باشم در باغ های نورانی تو

خدایا ! مرا در کوره راههای سنگلاخ نفس مرا تنها نگذار به فرشته ای بگو ماه را در کف بگیردو تاریکی های روح مرا به روشنایی مبدل کند

خدایا!‌چقدر پیوسته از تو گفتن را دوست دارمباور کن دهانم بدون نام سبز تو می میردوقتی کلماتم به زیارت نفس های تو می آیند سبکبال تر از حافظ روی قله شعر می ایستم....

خدایا ذل سردسیرم را همنشین خورشید های نا مکشوف کن و چشم هایم را به سفر ملکوت ببربه دیت هایم عدالت بیاموز و به پاهایم صبر بده تا بی کفشی را تاب بیاورم

شبهایم را سوار بر نیایش به صبح رستگاری پیوند بزن و روحم را به ترانه های توبه مترنم گردان

 

آمین یا خداوند عشق آفرین

 

 

سلام بهار را همان پیران مزرعه می فهمند که وقتی آسمان گریست پنجره ها را نبستیند

 

  

ببخشید خیلی دیرکردم....اخه می خواستم تعطیلات بهم خوش بگذره.....ولی شما ها رو فراموش نکردن...خیلی ممنون از نظرات قشنگتون....